loading...
آهنگ،پوستر،قالب وبلاگ،مداحی
آخرین ارسال های انجمن
mohammad-gh بازدید : 92 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

مجموعه اي زيبا و كامل از ضرب المثل هايي جالب و كمياب

 

خود گوئي و خود خندي؟ عجب مرد هنر مندي!
سيمرغ دگر است و سي مرغ دگر.
دنيايش مثل آخرت يزيد است!
دنده را شتر شکست، تاوانش را خر داد!
...

براي خواندن همه ضرب المثالها روي ادامه كليك كنيد


 

 

سيمرغ دگر است و سي مرغ دگر.

سيبي که بالا ميرود تا پائين بياد هزار تا  چرخ مي خورد!

سيلي نقد به از حلواي نسيه!

سيم (نقره) بخيل وقتي از خاک در مي آيد که (خودش) در خاک باشد.

سيب سرخ براي دست چلاق خوب است؟!

سيب مرا خوردي تا قيامت ابريشم پس بده!

سهره (سيره) رنگ کرده را جاي بلبل مي فروشد!

سيب، خيلي دور از درختش نمي افتد.

سوسکه از ديوار بالا مي رفت، مادرش مي گفت: قربون دست و پاي بلورينت!

سود و زيان، خواهر و برادرند.

 

mohammad-gh بازدید : 347 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

افرادي که ناسپاسي کنند و نسبت به کساني که حق و ديني از آنها بر عهده داشته باشند، حق نمک و زحمت را به جاي نياورند، سهل است بلکه در مقام ايذا و اضرار مخدومان و ذوي الحقوق برآيند چنين افرادي را به سگ نازي آباد تشبيه و تمثيل کرده مي گويند: «فلاني سگ نازي آباد است. نه غريبه مي شناسد نه آشنا.»

اکنون ببينيم نازي آباد کجاست و چگونه سگاني داشته که علي رغم وفاي سگ دم از بي وفايي ميزدند و ناسپاسي مي کردند تا آنجا که به صورت ضرب المثل درآمده است.

نازي آباد قريه اي سرسبز در جنوب تهران بود که يکي از سوگلي هاي ناصرالدين شاه قاجار در عمارت کلاه فرنگي آنجا سکونت داشته است. در زمان سلطنت رضا شاه پهلوي در آنجا سلاخ خانه (کشتارگاه) ساختند؛ و گاو و گوسفند و گاهي شتر مورد احتياج سکنه پايتخت را در آنجا ذبح کرده، لاشه ها را به وسيله اسب و قاطر و عرابه بين قصابيهاي شهر تهران توزيع مي کرده اند.

معمولاً جايي که کشتارگاه وجود داشته باشد، سگهاي ولگرد در اطراف و جوانبش جمع مي شوند و از زوائد گاو و گوسفند ذبح شده که بدور ريخته مي شود تغذيه مي کنند. پيداست سگها در حين ربودن و خوردن آن زوائد به جان يکديگر مي افتند و چه جنجال و قشقرقي که به راه مي اندازند.

بطوري که ميدانيم سگ فطرتاً وفادار است و از دويست نوع مختلف از نژاد اين حيوان که تاکنون شناخته شده، از سگ گله گرفته تا سگ شکاري و سگ پليسي و سگ خانوادگي که به منظور حفاظت و گاهي تجمل در خانه نگاهداري مي شود جز وفاداري و حق شناسي ديده نشده است به قسمي که به يک تکه گوشت يا استخوان صلح ميکند و تا جان در بدن دارد نسبت به صاحب و مخدومش وفادار مي ماند.

از وفاداري و فداکاري سگ در تاريخ جهان داستانها آمده که خواندن و شنيدن آن وقايع جداً خالي از لطف و عبرت و آموزندگي نيست.

سگ با شامه تيز و قوي خود به همان اندازه که نسبت به افراد بيگانه و مشکوک خوي درندگي و تعرض دارد براي صاحبش تا پاي جان فداکاري مي کند. به طور کلي سگ در کارهاي مختلف خدمات ذي قيمتي انجام ميدهد که شرح و وصفش از حوصله اين مقال خارج است.

اما سگ نازي آباد: در کشتارگاه نازي آباد صدها نفر به اسامي چوبدار و سلاخ و قصاب و ... وجود دارد که هر دسته به کاري مشغول هستند. چوبدارها گاو و گوسفند مي فروشند، سلاخها ذبح مي کنند و برخي لاشه ها را پوست ميکنند. عده اي لاشه ها را شقه مي کنند و به سردخانه مي فرستند تا به قصابيها و سوپرمارکتها حمل شود و بالاخره دسته اي هم زوائد گاوها و گوسفندان ذبح شده را بدور مي ريزند تا محيط کشتارگاه عفونت نگيرد.

mohammad-gh بازدید : 123 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

اين عبارت که به صورت ضرب المثل درآمده و عارف و عامي به آن استناد و تمثيل مي کنند، در موارد حمايت و جانبداري از کسي يا جمعيتي به کار ميرود، في المثل گفته مي شود: «از کثرت پاکدلي و عطوفت سنگ هر ضعيفي را به سينه ميزند و از هر ناتواني هواداري مي کند.» يا به شکل ديگر: «چرا اين همه سنگ فلاني را به سينه مي زني؟» که در هر دو صورت مبين حمايت و غمخواري و جانبداري است که از طرف شخصي نسبت به شخص يا افراد و جمعيتهاي ديگر ابراز مي شود.

کلمه سنگ در اين مثل و عبارت، نگارنده را بر آن داشت که در پيرامون ريشه تاريخي آن مطالعه و تحقيق کند و خوشبختانه به شرحي که ذيلاً ملاحضه مي شود به ريشه و علت تسميه آن دست يافته است.

سنگ به معني و مفهوم عام همين توده هاي سخت و بزرگ طبيعي است مرکب از املاح و عناصر معدني يا آتشفشاني و رسوبي که بطور خلاصه ساختمان پوسته جامد زمين را تشکيل ميدهد و آن را اصطلاحاً سنگ ميگويند.

از کلمه سنگ صدها مثل و ضرب المثل ساخته شده از قبيل سنگ مفت، گنجيشک مفت؛ سنگ سبو، سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است، سنگ روي يخ شدن، پيش پاي کسي سنگ انداختن و جز اينها... و همچنين کلمه سنگ مقياسي براي توزين و معياري براي جريان آب چشمه ها و قنوات و رودخانه ها در ثانيه و دقيقه و ساعت است که بيشتر در امور کشاورزي مورد استفاده قرار ميگيرد.

اما اين سنگ که در عبارت بالا مورد بحث است، سنگ زورخانه است که بازوان سطبر و نيرومند ميخواهد تا آن را چندين بار بالا بکشد و پايين بياورد بدون آنکه ته سنگ با زمين تماس پيدا کند.

ورزش در ايران باستان عبارت بود از: کشتي گرفتن، چوگان بازي، اسب سواري، تيراندازي ،شکار حيوانات وحشي و رقصهاي مختلف که در ايام عيد و عروسي بعضاً جزء برنامه هاي متداول بود و مردم از زن و مرد و پير و جوان به آن مشغول مي شدند و مخصوصاً قدرت و همت و تهور جوانان را از اين رهگذر آزمايش مي کردند.

اگر چه تاريخ دقيق ورزشهاي باستاني بر اثر حوادث گوناگون دقيقاً روشن نيست ولي همين قدر ميتوان استنباط کرد که بعد از حمله خانمان سوز مغول و کشتارها و ويرانيها بخصوص اختناق و استبداد مظلمي که بر سرتاسر ايران سايه گسترده بود، رفته رفته در گوشه و کنار ايران ظاهراً به نام ورزش ولي باطناً براي جلب و تشکل مردان غيور و جوانان پر شور و اصيل ايراني محلهايي به نام زورخانه ايجاد شده که هزينه آن را سکنه همان محله تهيه و تأمين ميکرده اند. خوشبختانه اين سنت ملي و غرور انگيز چون ساير سنتها دستخوش تجددخواهي و تجددمآبي نگرديده البته با کمي تغيير ولي با همان آداب و تشريفات شور انگيزش که تفصيل آن در کتب ورزشي آمده کاملاً حفظ گرديده است.

جالبتر آنکه ورزشهاي باستاني در ايران به قدري مورد توجه جهانيان قرار گرفته است که نه تنها همه ساله هزاران نفر توريست و ورزش دوستان را از سرتاسر نقاط جهان به سوي ايران جلب مي کند، بلکه واژه زورخانه هم در تمام زبانهاي بيگانه به همين لفظ زورخانه گفته و نوشته مي شود.

زورخانه هاي ايران سابقاً جايگاه وحدت و همبستگي روحي و معنوي و هماهنگي در جهت هدف ملي و ميهني بوده است که در آنجا آداب شاطري (شاطر قاصد تيزپايي بود که براي انجام مأموريتهاي مهم سياسي تربيت مي شد و از راههايي ميرفت که سوارکاران تيزتک نه از آن راهها ميتوانستند بروند و نه از عهده اختفاي خود در مواقع حساس برميآمدند) و گرز گرفتن و کمانکشي و کمانداري و سپر گرفتن را با آلات و اسباب مشابه مي آموخته اند.

مثلاً پاي زدن نوعي تمرين حرکات شاطري، ميل گرفتن نشانه سپر گرفتن، کباده علامت کمان کشي و کمانداري و بالاخره "سنگ گرفتن" در ميان جنگ افزارها نشانه گرز گرفتن در جنگ بوده است که چگونه آنرا با انگشتان و پنجه هاي زورمند خود بالا و پايين ببرند و حملات شمشيرزنان و زوبين اندازان دشمن را خنثي نمايند.

mohammad-gh بازدید : 73 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

عبارت بالا اصطلاحي است که در ميان طبقات از وضيع و شريف رايج و معمول است و هرگاه که پاي تجسس و تحصيل اطلاع از امري پيش آيد آن را به کار مي برند.

في المثل گفته مي شود: «ديروز به منزل فلاني رفتم و سر و گوش آب دادم تا ببينم عقيده او نسبت به فلان موضوع چيست.» يا اينکه گفته مي شود: «فلان دولت جاسوس فرستاد تا سر و گوش آب دهد و به ميزان قدرت نظامي و اقتصادي کشور ما دست يابد و ...».

قابل توجه اين است که بايد ديد واژه هاي سر و گوش و آب در بيان تجسس و تحصيل اطلاع و آگاهي از مکنونات خاطر ديگران چه نقشي دارد و ريشه تاريخي آن چيست.

در مورد ريشه تاريخي اين مثل سائر دو روايت از عقلاي قوم و ارباب اطلاع شنيده شده است که براي قضاوت و داوري محققان و پژوهشگران هر دو روايت نقل مي شود:

1. در قرون و اعصار قديمه که سلاح گرم هنوز به ميدان نيامده با سلاحهاي سرد از قبيل شمشير و کمان و گرز و نيزه و جز اينها مبارزه مي کردند و مدافعان اگر خود را ضعيفتر از مهاجمان مي ديدند در دژها و قلاع مستحکم جاي ميگرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پايداري مي کردند.

دژ يا قلعه محل و مکاني بود که غالباً بر بلندي قرار داشت و اطراف آن را ديوار محکم و بلندي از سنگ و ساروج به ارتفاع ده الي بيست متر مي ساختند که دشمن نتواند از آن ديوار بالا برود. اين ديوار قطور سر به فلک کشيده در درون قلعه برجها و باروها و کنگره ها و پله ها و راهروهاي باريک و پرپيچ و خمي داشت که مدافعان از آن پله ها بالا ميرفتند و در درون برجها و باروها از داخل سوراخها و منافذي که داشت به سوي مهاجمان که قلعه را چون نگين انگشتر در ميان گرفته بودند تيراندازي کرده از نفوذ و پيشروي آنها جلوگيري مي کردند. اين قلعه ها درهاي بزرگ و سنگيني از جنس سنگ يا آهن داشت که جز با وسايل قلعه کوب و تيرهاي آهنين که چند نفر از سربازان مهاجم آنرا بر دوش گرفته بر اين درها مي کوبيدند آن هم به سختي و دشواري قابل گشايش و تسخير نبود.

در درون قلعه اطاقهاي متعدد براي سکونت و استراحت مدافعان و همچنين انبارهاي زيادي براي ذخيره و نگاهداري خواربار تعبيه شده بود که بر حسب گنجايش قلعه و تعداد جمعيت تا چند سال ميتوانست آذوقه مدافعان را تأمين کند. ضمناً براي تأمين آب مشروب قلعه غالباً از قنات استفاده مي کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابي مي شد.

با اين توصيف اجمالي که از کيفيت و چگونگي ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانش سربازان مهاجم را کاملاً مي ديدند و از کم و کيف اعمال آنها آگاه بودند؛ زيرا در بلندي و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالي که سربازان مهاجم جز ديوارهاي بلند چيزي نمي ديدند و از حرکات و سکنات محصورين به کلي بي خبر بوده اند.

گاهي که کار بر مهاجمان سخت دشوار مي شد و هيچ گونه راه علاجي براي تسخير قلعه متصور نبود، فرمانده قواي مهاجم يک يا چند نفر از افراد چابک و تيزهوش را از درون چاه تاريک قنات به داخل قلعه ميفرستاد و به آنان دستورات کافي ميداد که در مظهر قنات در درون قلعه "سر و گوش آب بدهند" يعني سر و گوششان را هم هر به چند دقيقه در درون آب قنات فرو برند و بدين وسيله خود را از معرض ديد محصورين محفوظ دارند تا هوا کاملاً تاريک شود و آنگاه داخل قلعه شده به جاسوسي و تجسس در اوضاع و احوال قلعه راجع به تعداد مدافعان و ميزان اسلحه و نقاط ضعف و نفوذ آن بپردازند.

محل تأمين خواربار قلعه را نيز شناسايي کنند و از همان راهي که داخل قلعه شده اند مراجعت کرده مراتب را به اطلاع فرمانده متبوعه خود برسانند. وظيفه اين افراد چابک و زيرک تنها شناسايي قلعه نبود بلکه گاهي به آنها مأموريت داده مي شد که انبار خواربار و اسلحه خانه را در قلعه با وسايل آتش زا که در اختيار داشتند به آتش بزنند. يا اينکه دست و دهان يکي از افسران يا سربازان مدافع را ببندند و از همان راه قنات به خارج از قلعه انتقال دهند تا ضمن بازجويي از آن افسر يا سرباز مدافع به کم و کيف قلعه و راه نفوذ و تسخير آن پي ببرند و قلعه را فتح کنند.

غرض از تمهيد مقدمه بالا اين بود که ريشه تاريخي ضرب المثل "سر و گوش آب دادن" دانسته شود که جاسوسان از اين رهگذر چگونه به اسرار قلاع جنگي پي مي بردند و راه نفوذ و تسخير قلاع را هموار ميکردند و رفته رفته عبارت سر و گوش آب دادن در مورد جاسوسي و تجسس اوضاع و احوال ديگران به صورت ضرب المثل درآمده است.

2. روايت دوم که از بعضي معمران شنيده و استنباط شد اين است که در ازمنه و ادوار گذشته که حمام خزينه دار معمول بود، خانمهاي خانه دار که معمولاً روزهاي جمعه به حمام ميرفته اند ناگزير بودند مدت چند ساعت در صحن حمام به نظافت و شستشوي خود و اطفالشان بپردازند. گاهي هم دست و پا و موي سرشان را حنا مي بستند، که در آن صورت مدت اقامت در حمام تا هنگام ظهر به طول مي انجاميد.

در زمانهاي قديم که حجاب معمول بود و بانوان خانه دار از لحاظ معاشرت و محاورت در خارج از محيط خانه محدوديتهايي داشته اند بهترين فرصت و موقعيت براي آنها حمام روز جمعه بود که عقده و سفره دل را بگشايند و وقايع و جريانات هفته اي را که گذشت از خوب و بد، زشت و زيبا و غم و شادي براي يکديگر آن هم با صداي بلند بيان کنند.

اگر صحن يک حمام قديم را مجسم کنيم که در آن چندين نفر زن و دختر، دوتا دوتا، چهار تا چهار تا، دور هم حلقه زده مشغول گفتگو هستند؛ آنگاه معلوم مي شود که اصطلاح حمام زنانه در مورد گفتگوهاي گوشخراش و پر سر و صداي دسته جمعي که نه متکلم معلوم است نه مخاطب، چرا به صورت ضرب المثل در آمده است.

جان کلام اينجاست که گاهي اتفاق مي افتاد بانوي خانه داري با بانوي ديگر في المثل خواهر شوهر يا زن همسايه که مدتها با يکديگر قهر بوده، اختلاف داشته اند هر دو نفر در آن حمام حضور داشته اند و هر کدام از اين فرصت ميخواست استفاده کند و بداند که ديگري پشت سر او در حمام چه ميگويد و چگونه سعايت مي کند.

بديهي است در صحن حمام که همهمه و غوغاي عجيبي از سر و صدا و بگو مگو بر پا بود امکان نداشت که هيچکدام از سعايت و بدگويي طرف مقابل نسبت به خود آگاه شود. به علاوه احتياط ميکردند که در صحن حمام حرفي در اين زمينه بزنند، نکند کسي از طرف مقابل بگوش نشسته باشد تا حرفهايشان را استراق سمع کند و بشنود و به طرف مقابل بگويد.

پس هر کدام منتظر فرصت مي نشست و موقعي که يکي از آن دو نفر داخل خزينه ميرفت ديگري يکي از آشنايانش را به بهانه شستشو به داخل خزينه ميفرستاد تا "سر و گوش آب بدهد" يعني تظاهر به شستشو بکند و در ضمن گفتگوي طرف مقابل با مخاطبش را استراق سمع کرده به اطلاع و آگاهي او برساند.

سر و گوش آب دادن در اينجا هم که نوعي جاسوسي به شمار مي آمد و به منظور تجسس در اوضاع و احوال و اطلاع و آگاهي از منويات و مکنونات خاطر دشمن به کار ميرفت، رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.

ناگفته نماند که سر و گوش آب دادن در حمامهاي قديم تنها اختصاص به زنان و بانوان نداشت بلکه مردان هم به منظور تحصيل اطلاع و آگاهي از گفتار و نيات مخالفان گهگاه از اين رويه استفاده کرده، افرادي را که سوءظن نکنند به خزينه حمام مي فرستاند تا سر و گوش آب دهند و استراق سمع کنند.

در هر صورت به طوري که ملاحضه مي شود هر دو روايت را که از معمران و اهل اطلاع شنيده در اين مقاله نقل کرده است، ولي به عقيده نگارنده روايت اول صحيح است و روايت دوم ضعيف به نظر ميرسد و محقق و معلوم نيست.

mohammad-gh بازدید : 99 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

عبارت بالا از امثله سائره است که بيشتر ورد زبان کسبه بازار و صاحبان دکانهاي بقالي در برخورد با مشترياني است که زياد چانه ميزنند، تا فروشنده مبلغي از نرخ جنس بکاهد، ولي فروشنده با عبارت مثلي بالا به مشتري پاسخ گويد.

نرخ شکستن نقطه مقابل نرخ بالا کردن و به معني کم کردن قيمت است که فروشنده حاضر است سرش بشکند ولي نرخ کالايش نشکند و پايين نيايد.

مثل بالا در مورد ديگر هم بکار ميرود، و آن موقعي است که کسي در عقيده و نيتي که دارد مقاوم و ثابت قدم باشد و ديگران بخواهند وي را از آن عقيده و نيت که گاهي با مصالح و منافعشان تضاد و تباين پيدا ميکند بازدارند؛ که در اين صورت براي اثبات عقيده و نيتش به ضرب المثل بالا متبادر مي شود.

از آنجا که واقعه تاريخي جالبي عبارت بالا را به صورت ضرب المثل درآورده است به شرح آن واقعه و ريشه تاريخي ميپردازد تا معلوم شود که سرشکستن چه ارتباطي با نرخ شکستن دارد.

خشايارشاه و يا به قولي گزرسس فرزند داريوش بزرگ، از آتس سا دختر کوروش کبير و سومين پادشاه سلسله هخامنشي پس از آنکه شورش مصر و بابليان را فرونشانيد، بر طبق وصيت پدرش تصميم گرفت به يونان حمله کند و شکست دشت ماراتن را که در زمان داريوش بزرگ رخ داده است جبران نمايد. خشايار شاه تا چهار سال بعد از تسخير ثانوي مصر به تدارکات و تجهيزات جنگي پرداخت و در سال پنجم تهيه حرکت خود را ديده است.

سپاهي را که خشايار شاه در اين لشکرکشي حرکت داده بود به اتفاق عقيده کليه مورخين يوناني و ايراني بزرگترين نيرويي بود که تا آنزمان به حرکت آمده بودند. مورخين در خصوص اين لشکرکشي ارقام مبالغه آميزي از يک ميليون تا پانصدهزار نفر نوشته اند که البته قابل تأمل است، ولي قدر مسلم اين است که لشکر عظيمي از طوايف و قبايل تابعه ايران فراهم آمده بود که دو نيروي زميني و دريايي را تشکيل ميداده است.(هردوت با مبالغه گوييهايش آمار سپاهيان و عمله و خدمه خشايار شاه را در اين جنگ پنج ميليون نفر نوشته که به هيچ وجه نمي تواند قابل قبول باشد.)

نيروي زميني وقتي که به کنار بغاز داردانل رسيد به فرمان خشايار شاه دو پل به طول 1150 ذرع از اتصال کشتيها به يکديگر ساخته بودند، يکي را فنيقي ها از طنابهايي که از کتان سفيد بافته شده و ديگري را مصريها از ريسمانهايي از کاغذ حصيري ساختند. ولي پس از آنکه پلها ساخته شد، باد شديدي برخاست و امواج کوه پيکر دريا چند کشتي آن پل را به يکديگر کوبيده، پلها را خراب کردند.

خشايار شاه از شنيدن خرابي پلها چنان در خشم شد که حکم کرد، دريا را تنبيه کنند و سيصد شلاق به آن بزنند! و مخصوصاً در حين اجراي حکم بگويند: «اي آب تلخ، اين مجازاتي است که شاه براي تو مقرر داشته، از اين جهت تو بد کردي و حال آنکه بدي از هيچ کس نديده بودي. خشايار شاه از تو عبور خواهد کرد، چه بخواهي، چه نخواهي. حق است که کسي تو آب شور و کثيف را نستايد و قرباني براي تو نکند!» (بايد دانست يونانيها از جهت کينه اي که نسبت به خشايار شاه داشته اند اين نسبتهاي عجيب و غريب را به او داده اند.)

معماران ديگر مأمور ساختن پل شدند و سيصد و شصت کشتي پنجاه پارويي و تعداد کافي کشتيهاي عظيم ديگر به نام "تري رم" را به سمت درياي سياه و 314 کشتي از همين نوع کشتيها را به سمت بغاز داردانل با طنابهاي ضخيم چهارلا به هم اتصال داده دو پل محکم ساخته و قشون و باروبنه را مدت هفت شبانه روز از روي آن عبور دادند.

mohammad-gh بازدید : 95 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

اين ضرب المثل را در اصطلاح عوام سرکيسه کردن هم گفته مي شود. در معني و مفهوم استعاره اي کنايه از اين است که تمام موجودي و مايملک کسي را از او گرفته باشند.

امروزه اين اصطلاح در محيط قمارخانه و قماربازي بيشتر مصطلح است و به افرادي که تمام موجودي را باخته باشند اصطلاحاً ميگويند: فلاني را سرکيسه کردند. البته در مورد افراد ساده لوح هم که بر اثر زبان بازي اشخاص دغلباز و فريبکار همه چيز را از دست بدهند اين ضرب المثل از باب استشهاد و تمثيل به کار برده مي شود. اما ريشه اين مثل سائر و رايج:

امروز در اکثر خانه ها حمام خصوصي وجود دارد. حمامهاي عمومي هم اکثراً داراي دوش است و افرادي که به حمام ميروند فقط کيسه مي کشند و صابون ميزنند؛ ولي سابقاً که دوش و وان معمول نبود، حمام شهرها و دهات ايران کلاً خزينه داشت و کسي که به حمام ميرفت پس از کيسه کشي و صابون زدن داخل خزينه مي شد و بدن را ظاهراً شستشو ميداد.

به علاوه در عصر حاضر سرتراشي و ريش تراشي اشکالي ندارد، زيرا هر به چند روز و يا هر روز ريش را در خانه ميتراشند و اقلاً ماهي يکبار به آرايشگاه مي روند و سر و گردن را اصلاح مي کنند اما در ادوار گذشته که وسائل نظافت و آرايش و پيرايش تا اين اندازه موجود نبود اکثراً کيسه کشي و سرتراشي در ضمن حمام مي شد. يعني دلاک حمام بدواً سر حمام گيرنده را کلاً يا بعضاً  مي تراشيد. آنگاه وي را کيسه ميکشيد و صابون ميزد تا موي اضافي و چرکهاي بدن به کلي زدوده شود و شتشوي کامل به عمل آيد؛ زيرا در عرف عقايد گذشتگان اصطلاح "سر و کيسه کردن" شستشوي کامل تلقي مي شد و هر کس اين دو کار را توأماً انجام ميداد، آنچنان پاک و پاکيزه مي شد که به زعم خودش تا يک هفته احتياج به تجديد نظافت و پاکيزگي نداشت.

اگر چه امروزه عمل سر و کيسه کردن در تمام شهرها و غالب روستاهاي ايران مورد استعمال ندارد، ولي معني استعاره اي آن باقي مانده است و مخصوصاً در اصطلاحات عاميانه رواج کامل دارد.

mohammad-gh بازدید : 184 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

هرگاه بخواهند کسي را به مقاومت در مقابل دشمن يا حوادث تشويق و تشجيع کنند از ضرب المثل بالا استفاده کرده يا به اصطلاح ديگر ميگويند: مانند سد سکندر پايداري کن.

بايد ديد اين سکندر کيست و کدام سد را بنا کرده که به صورت ضرب المثل درآمده است.

در تعريف و توصيف منشأ تاريخي آب حيات در همين کتاب گفته شد که اسکندر مقدوني به روايت افسانه پردازان از ظلمات و کنار چشمه آب حيات بدون اخذ نتيجه به روشنايي رسيد و جانب باختر را در پيش گرفت.

در اين قسمت افسانه نويسان خيال پرداز معتقدند که اسکندر ذوالقرنين در بازگشت از ظلمات به شهري سبز و آراسته رسيد که در پاي کوهي بلند واقع شده بود. بزرگان شهر به خدمت شتافتند و از خراب کاري قومي به نام يأجوج و مأجوج شکوه و زاري کردند. و براي توضيح بيشتر گفتند که اين جانوارن اندامي پر موي و دنداني چون دندان گراز دارند. گوشهايشان به قدري پهن است که در موقع استراحت يکي ار بستر و ديگري را روپوش ميکنند! در فصل بهار گروه گروه از کوهسار فرود مي آيند و خواب و آسايش را بر ما تباه مي سازند.

اسکندر چون شرح ماجرا شنيد بي نهايت متأثر گرديد و با گروهي از دانشمندان که در التزام بودند به گذرگاه يأجوج و مأجوج  شتافت و محل تنگه بين دو کوه را که معبر اقوام وحشي بود از نزديک وارسي کرد.

آنگاه فرمان داد دو ديوار از دو پهلوي کوه به ارتفاع پانصد ارش و پهناي يک صد ارش بنا کردند، سپس سنگ و کچ و آهن و مس و روي و گوگرد و نفت و قير را بوسيله حرارت آتش با يکديگر درآميختند و ميان دو ديوار را با اين ماده مخلوط و ممزوج به کلي پر کردند و بدين وسيله سکنه جنوبي سد از تعرض و آسيب قوم يأجوج و مأجوج براي هميشه مصون ماندند.

اين بود داستان سد سکندر که بصورت ضرب المثل درآمده و در ميان کليه طبقات مردم مصطلح مي باشد.

اما همانطوري که در پايان مقاله آب حيات شرح داده شد بايد دانست که اين داستان هم مخلوق دماغ خيال پرور افسانه نويساني است که اسکندر را به غلط ذوالقرنين پنداشته، هر چه راجع به ذوالقرنين و يأجوج و مأجوج در قرآن کريم سوره کهف خوانده و ترجمه کرده اند از او دانسته همه را به او نسبت داده اند. در صورتي که اسکندر مقدوني در تمام مدت عمر کوتاهش سدي که شهرت پيدا کند بنا نکرد و با ملل مغلوبه هم به شهادت تاريخ مهربان و دادگر نبوده است.

mohammad-gh بازدید : 114 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

بشر به اميد زنده است و در سايه آن هر ناملايمي را تحمل مي کند. نو اميد و خوشبيني در همه جا ميدرخشد و آواي دل انگيز آن در تمام گوشها طنين انداز است: «مأيوس نشويد و به زندگي اميدوار باشيد.»

مفهوم اين جمله را عوام الناس و اکثريت افراد کشور در تلو عباراتي ديگر زمزمه مي کنند: «مگر دنيا را چه ديدي؟ ستون به ستون فرج است.»

اکنون به ريشه داستاني و همچنين ريشه تاريخي ضرب المثل بالا مي پردازيم.

در مورد ريشه و علت تسميه ضرب المثل بالا اقوال مختلف وجود دارد که از مجموعه تمام آن گفته ها در کتب امثله و اصطلاحات موجود، اين حکايت يا داستان في الجمله استنتاج مي شود:

مي گويند در ازمنه گذشته، جوان بيگناهي به اعدام محکوم شده بود زيرا تمام امارات و قراين ظاهري بر ارتکاب جرم و جنايت او حکايت مي کرد.

جوان را به سياستگاه بردند و به ستوني بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند. حسب المعمول به او پيشنهاد کردند که در اين واپسين دقايق عمر خود اگر تقاضايي داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.

محکوم بي گناه که از همه طرف راه خلاصي را مسدود ديد، نگاهي به اطراف و جوانب کرد و گفت: "اگر براي شما مانعي نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببنديد.» درخواستش را اجابت کردند و گفتند: "آيا تقاضاي ديگري نداري". جوان بي گناه پس از لختي سکوت و تأمل جواب داد: "ميدانم که زحمت شما زياد مي شود ولي ميل دارم مرا از اين ستون باز کنيد و به ستون ديگر ببنديد." عمله سياست که تاکنون مسئول و تقاضايي به اين شکل و صورت نديده و نشنيده بودند، از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حيرت شده، پرسيدند: "انتقال از ستوني به ستون ديگر جز آنکه اجراي حکم را چند دقيقه به تأخير اندازد چه نفعي به حال تو دارد؟" محکوم بي گناه که هنوز بارقه اميد در چشمانش ميدرخشيد، سربلند کرد و گفت: "دنيا را چه ديدي؟ ستون به ستون فرج است."

مجدداً عمله سياست براي انجام آخرين درخواستش دست بکار شدند که بر حسب اتفاق يا تصادف و يا هر طور ديگر که محاسبه کنيم، در خلال همان چند دقيقه از دور فريادي به گوش رسيد که : "دست نگهداريد، دست نگهداريد، قاتل دستگير شد." و به اين ترتيب جوان بي گناه از مرگ حتمي نجات يافت.

اما چون بناي اين کتاب بر ريشه تاريخي و مستند امثال و حکم نهاده شده و امثله و اصطلاحات غير مستند در کتب قصص و داستانهاي امثال مبسوطاً آمده است، لذا به تحقيق و تفحص از افراد مطلع و بررسي کتب تاريخي پرداختم تا چنانچه ضرب المثل بالا في الواقع ريشه تاريخي ندارد و صرفاً به هيم داستان مشروحه بالا ختم مي شود از ذکر آن خودداري کنيم.

خوشبختانه اخيراً با دوست و همشهري دانشمندم آقاي حسن حسن زاده آملي که در مقالات برج زهرمار و دروغ شاخدار و چند جاي ديگر در همين کتاب از محامد و فضايلش اجمالاً بحثي شد، اتفاق ملاقات افتاده، بشارت دادند که اين عبارت مثلي ريشه تاريخي دارد و با قبول زحمت عين مطلب را در تلو عبارات سليس و روان از کتاب عربي تاريخ يعقوبي ترجمه فرموده و براي نگارنده ارسال داشتند.

mohammad-gh بازدید : 132 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

اصطلاح ستون پنجم از نظر معني و مفهوم مجازي همان جاسوسي است؛ منتها با اين تفاوت که جاسوس به ضرر و زيان بيگانه کار مي کند و نفع و مصلحت ملت و کشور خويش را ولو به قيمت جان از نظر دور نميدارد؛ در حالي که ستون پنجم اين معني را افاده نمي کند بلکه افراد اين ستون، دانسته يا ندانسته به زيان و ضرر خودي و نفع بيگانگان کار مي کنند.

وقتي که ريشه تاريخي آن دانسته شود حقيقت مطلب بهتر روشن مي گردد.

در جنگهاي سه ساله اسپانيا (39 - 1936 ميلادي) هنگامي که ژنرال مولا يکي از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوي مادريد پايتخت اسپانيا پيش ميرفت، براي کمونيستها که بر شهر مسلط بودند پيغام فرستاد که: «من با چهار ستون سرباز و تجهيزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوي مادريد پيش مي آيم ولي شما فقط روي اين چهار ستون حساب نکنيد بلکه ستون ديگري به نام "ستون پنجم" هم داريم که در مادريد و حتي در ميان جمع شما هستند که دانسته يا ندانسته براي ما فعاليت مي کنند. شايد هم با ما موافق نباشند ولي چون با عقيده و نظريه شما صد در صد مخالف هستند لذا اعمالشان غير مستقيم به نفع ما تمام مي شود. اگر از چهار ستون اعزامي واهمه نداريد از اين "ستون پنجم" بترسيد که در تمام امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون را به داخل شهر هموار مي کنند.»

همينطور هم شد و بالاخره ژنرال فرانکو با کمک همين ستون پنجم و خرابکاري آنها توانست پايتخت اسپانيا را که کابوس قحط غلا و گرسنگي بر آن سايه انداخته بود تصرف کند و سلطه و سيطره کمونيستها و جمهوري خواهان را از سراسر خاک اسپانيا براندازد. از اين تاريخ است که دو کلمه ستون پنجم وارد اصطلاحات سياسي شد و به عاملان اجنبي و به طور کلي هر فرد و دسته اي اطلاق گرديد که اعمالي به زيان و ضرر خودي و سود بيگانه انجام دهند.

mohammad-gh بازدید : 142 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

عبارت بالا کنايه از رشوه دادن و به اصطلاح ديگر حق و حساب دادن است. براي رشاء و ارتشاء اصطلاحات زيادي وجود دارد که از همه مصطلح و معروفتر همين ضرب المثل بالا و اصطلاح خر کريم را نعل کرد؛ است.

اکنون ببينيم سبيل چرب کردن با رشوه دادن چه رابطه اي دارد.

سبيل مأخوذ از سبله است و موهايي را که روي لب بالا ميرويد، سبيل گويند. در فرهنگها و لغتنامه ها براي سبيل واژه هاي مترادفي از قبيل شارب و بروت آمده است که هر سه واژه با جزيي اختلاف به موهاي زير لب بالا اطلاق ميشود. در ادوار گذشته سه نوع سبيل معمول بوده است: سبيل چخماقي، سبيل کلفت، و سبيل گنده.

 

بقیه در ادامه مطلب

mohammad-gh بازدید : 194 چهارشنبه 05 آذر 1393 نظرات (0)

اصطلاح بالا در امثله سائره کنايه از پکري و نکبت و ادبار است که در مورد افراد سرخورده و وارفته و ورشکسته بکار ميرود.

اکنون ببينيم چگونه «سبيل آويزان مي شود» و از طرف ديگر آويزان شدن سبيل چه ارتباطي با عدم رضايت و ناخشنودي دارد.

همانطوري که در مقاله «سبيل کسي را چرب کردن» يادآور شد، سلاطين صفوي به علت انتساب به شيخ صفي الدين اردبيلي چون خود را اهل عرفان و تصوف ميدانستند و به همين ملاحظه لقب مرشد کامل را اختيار کرده بودند، لذا غالباً سبيلهاي کلف و چخماقي مي گذاشتند و کليه حکام و سرداران و قزلباشها و افراد منتسب به دستگاه سلطنت به مصداق "الناس علي دين ملوکهم" از اين روال و رويه پيروي مي کردند، چو ميدانستند که ميزان علاقه و محبت سلطان با طول و تراکم سبيل ارتباط دارد و از اين رهگذر مي توانند به مقصد و مقصود دست يابند!

در اوايل سلطنت صفويه ريش بلند و انبوه خريدار داشت و عبارت "اللحيه حليه" ورد زبان بوده است. ولي شاه عباس کبير ريش بلند را به جهاتي که در مقاله "باج سبيل" اشارت رفت، خوش نداشت و آن را جاروي خانه مي ناميد.

 

 

بقیه در ادامه مطلب

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما دوست دارید این وبلاگ بیشتر در چه زمینه ای فعالیت کند؟
    نظرتون در مورد وبلاگ؟
    بهترین آهنگ غمگینی که گوش کردین چی بوده؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1444
  • کل نظرات : 89
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 218
  • آی پی امروز : 98
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 174
  • باردید دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 251
  • بازدید ماه : 1,561
  • بازدید سال : 45,355
  • بازدید کلی : 521,763
  • پیشواز